اوّل «ماه»

ساخت وبلاگ

— تو ازدواج نکردی، و چون ازدواج نکردی نمی‌دونی معنی مشکل چیه!
— تو ازدواج کردی، و چون ازدواج کردی یادت نمیاد معنی مشکل چیه!

 

#دیالوگ

 

اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 166 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

قدم می‌زنم خیابان‌ را. مثلاً از همان اول انقلاب، تا ولی‌عصر. قدم می‌زنم و خیال می‌کنم که همراهم هستی، همراهت هستم... دم یکی از مغازه‌ها بستنی می‌خرم. دو تا می‌خرم. یکی برای خودم، یکی هم برای تو. ای کاش خودت بودی...   می‌روم سینما. وقت‌هایی که تنها سینما می‌روم، صندلی کناری‌ام معمولاً خالی است! حتماً جای توست. من فیلم را به جای تو هم تماشا می‌کنم، و به جای تو هم در موردش فکر می‌کنم و به جای تو از ساخته‌شدنش خوشحال یا نگران می‌شوم... ولی... ای کاش خودت بودی...   می‌روم پارک لاله، مثلاً پارک لاله که بزرگ باشد و چمن‌های وسیع و دل‌گشا داشته باشد. وِلو می‌شوم روی چمن‌ها، وسط محوطه‌ای که با درخت‌های بلند محصور شده، انگار که کلبه‌ی بزرگی باشد با دیواره‌هایی از برگ‌ها و شاخه‌ها؛ آسمان را تماشا می‌کنم. به ابرهایی نگاه می‌کنم که آبی را یک‌دست نمی‌پسندند... هم خودم نگاه می‌کنم، هم به جای تو نگاه می‌کنم. ای کاش خودت بودی...   می‌روم یکی از این کافه‌ها‌ی معمولی. نوشیدنی سفارش می‌دهم. برای خودم که مهم نیست چه باشد، ولی برای تو چندبار فهرست را بالا و پایین می‌کنم؛ من نمی‌دانم کدام را بیش‌تر دوست داری. کلافه‌ام. ای کاش خودت بودی...   می‌روم شهر کتاب. روی نیم‌کت‌هایش می‌نشینم. نیم‌کت‌ها دو نفره است. حداقل دو نفر! رسماً جای تو خالی است. مثل هر هفته دو کتاب انتخاب می‌کنم. یکی برای خودم، یکی هم برای تو اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06

برخی از آن‌چه تا کنون در وبلاگم نوشته‌ام -از جمله همین مطلب گذشته- دلنوشته‌هایی است که شاید در فایده‌ی انتشارش بشود چون و چرا کرد. یکی از دوستان بارها به من توصیه کرده که این دل‌نوشته‌های شخصی را برای خودم نگه دارم، و این چیزها برای انتشار و در معرض خواندن همه‌گان قراردادن نیست، و دلایلی هم برای حرفش می‌آورد، اما با این حال من گاهی با او موافق نبودم و قانع نمی‌شدم، و فکر می‌کردم که این حرف‌های خصوصی و دل‌نوشته‌ها -خصوصاً اگر ارزش‌های افزوده‌ای هم‌چون روایت خوب یا ادبیات زیبا داشته باشد- می‌تواند فوایدی داشته باشد و برای هر مخاطبی، به شکلی قابل استفاده باشد. آن‌چه را از این فواید فعلاً به ذهنم می‌رسد، خیلی خلاصه عرض می‌کنم: خب، تردیدی نیست که این تعابیر و شرح‌حال‌ها، بروزهای حالات انسانی است. گزارش‌هایی است از آن‌چه در یک انسان رخ می‌دهد یا می‌تواند رخ دهد. اولاً این گزارش‌ها -که به صورت دل‌نوشته ابراز می‌شود- خودش داده‌های ارزشمندی از وضعیت‌های افراد بشر است. هم برای کسانی که به حال و روز اجتماعی و فردی مردم اهمیت می‌دهند، قابل توجه است؛ و هم برای کسانی که به بهبود عوامل درونی و بیرونی اثرگذار بر روحیه‌ی انسان‌ها می‌اندیشند. مثلا پست قبلی وبلاگ من برای مخاطب نکته‌سنج می‌تواند حاوی پیام‌هایی از این دست باشد که یک جوان مذهبی با بیش از ربع‌قرن سن در این جامعه هنوز در رفع یکی از بدیهی‌ اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 173 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06

می‌گفت: طرف هنوز در پیش‌گیری یا حل تنش میان همسر و مادرش راه به جایی نمی‌برد، هنوز بلد نیست با هم‌نوعش درست ارتباط برقرار کند، بلد نیست به دوست و خانواده‌اش به شکل مقبولی توجه و ابراز محبت کند، از این‌که هر از گاهی احوالی از در و همسایه و خویش و قوم و دوست و آشنا بپرسد، غفلت می‌کند؛ بعد وقتی ازش می‌پرسی دغدغه‌هایت چیست، می‌گوید «پیچ تاریخی نظام و برپایی تمدن با شکوه اسلامی»!   می‌گفت: اگر راست می‌گویی، پیش از همه، راه‌حلِّ درست‌‌وحسابیِ مشکلات خودت را پیدا کن. وقتی توانستی گرفتاری‌های خودت را درست بشناسی، بفهمی، چاره کنی و از پسش بربیایی، آن‌وقت به حل مشکلات دیگران هم فکر کن. وقتی چاره‌ی گرفتاری‌های خُردِ شخصی خودت را بلد نیستی، بیخود به حل کلان‌مشکلات بزرگ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی فکر نکن، که در آن صورت فقط داری یک مشت شعارِ مفت می‌دهی و جهان را بیهوده از سر و صداهای بی‌خاصیت پر می‌کنی! اما وقتی فهمیدی درد خودت چه‌طور دوا می‌شود، در گام بعدی به بغل‌دستیِ دچار همین مسئله هم راه‌کارِ مؤثر پیشنهاد می‌دهی، و کم‌کم روش حل مسئله و چاره‌ی مشکلات بزرگ‌تر و همه‌گیرتر را به شکلی می‌آموزی که شعارهای غرّا و آتشین ولی توخالی نباشد، و راستی‌راستی راهی بگشاید...   اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06

در این سفر، حاج هدایت به همراه همسر و دو پسر و دختر و دو عروس و هشت نوه‌اش، دو سه روز مهمان خانه‌ی ما شده‌اند. خانواده‌ی دوست‌داشتنی‌ای هستند و بین خانواده‌ی ما و آن‌ها -فراتر از رابطه‌ی خویشی‌ای که داریم- از قدیم صمیمیت بوده و رفت‌وآمد جریان داشته. دیشب، غیر از مهمان‌ها و من و مادر و مادربزرگم، خواهرها و برادرم نیز این‌جا بودند، و مجموع پنج فرزندشان بر جمع بچه‌ها اضافه شده بود. جمعاً سیزده فروند بچه در رده‌های سنی خردسال، کودک و نسبتاً نوجوان، هر کدام در حلقه‌ها و گروه‌های اختصاصی خودشان مشغول بازی و شادی بودند. بزرگ‌ترها هم گروه‌های خودشان را داشتند. گروه‌ها الزاماً یک‌جا نشین نبودند، بلکه بعضاً خیلی هم حرکت داشتند! به عنوان مثال، گروهی از پسرها جیغ‌کشان و دوان، خانه را بر سرهای مبارک گذاشته بودند. گروه‌های دیگر هم هر کدام به نوبه‌ی خود به کارهای خودشان مشغول بودند. مثلاً گروهی جلوی تلویزیون نشسته بودند و صدای سریال یوزارسیف را به مصاف داد و فریادهای پسرهای در حال بازی می‌بردند. بچه‌های کوچک‌تر -که شاید حق داشتند در این سر و صدا اندکی کلافه شده باشند، هر از گاه جیغ می‌کشیدند و گریه می‌کردند. گروهی از خانم‌های جوان هم در آشپزخانه مشغول شست‌وشوی ظروف شام بودند، و سعی می‌کردند تا با صدای بلند -یا به عبارت مناسب‌تر فریاد زدن- صدایشان را از میان سر و صدای تلویزیون، پسرهای دوان و دادکش اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06

إبن أبی طه در پست دویست و هفتاد و دوم از «البحار الزُلالة» در فضیلت روزه‌ی اول زمستان چنین می‌نویسد که «روز اول زمستان را روزه بگیر و آن را از کف مده، که همانا این روز کوتاه‌ترین روز سال است و همانا می‌شود قضای روزه‌ی اول تیرماه را هم در این روز به جای آورد، و همانا این خیلی باحال است. پس چونان‌چه روزه‌ای قضا داری یا نذر، اگر اول زمستان را برای ادای آن قدر ندانی، واقعاً که»   وی در همین باب اشاره می‌کند که «در آخرالزمان، دورانی فرا می‌رسد که شب یلدا مقارن می‌گردد با شب جمعه، و مردمانی خواهند بود در آن دوران که تا پاسی از یلدا را بیدار مانده و شکم از خوردنی و نوشیدنی، تا سر حد غایت می‌انبارند و ناگزیر روز نخست زمستان را -که جمعه است و رسماً تعطیل- تا زوال آفتاب از خفتن‌گاه برنمی‌خیزند، و بر هم اگر بخیزند، چون تا توانسته‌اند خورده‌اند، تا دیرگاه هیچ گرسنگی نخواهند فهمید. بدان که همانا این جماعت اگر این روز را روزه نگیرند، همانا خسران مبین است و همانا واقعاً که»   هم‌چنین، وی در فضیلت شب نخست زمستان نیز می‌نگارد: «همانا یلدا بلندترین شب سال است، و این شب را بسیار قدر بدان، که همانا هر دقیقه از این شب، برابر است با شصت ثانیه از شب‌های دیگر» اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06

دبیرستان که بودم، یک آزمون هماهنگ سراسری استانی بین دانش‌آموزان همه‌ی مدارس برگزار می‌شد که حیثیت مدرسه به آن وابسته بود، و حفظ این حیثیت هم به عهده‌ی دانش‌آموزهای بی‌زبان. مشاور مدرسه از همان روز اول، با بچه‌ها در مورد این آزمون «مهم» که در دی‌ماه برگزار می‌شد با توصیه‌های شدید و اکید‌ حرف می‌زد و گاه به صورت انفرادی و گاه در جمع بچه‌ها، چنان درباره‌اش یادآوری و تأکید می‌کرد و خطابه می‌راند که گویی مهم‌ترین مسئله‌ی زندگی ما در آن برهه، تنها همین آزمون است و بس. آن‌قدر نام آن آزمون را همه‌ی کادر مدرسه از جمله این مشاور بزرگوار، با دلسوزی‌های فراوان برای ما گفتند و تکرار کردند و بر سرمان کوفتند که هنوز هم بعد از چندین سال، در سالروز برگزاری آن آزمون به یادش می‌افتم و حتی مضطرب می‌شوم!   گذشت و دانشجو شدم. یک‌بار که برای سر زدن و ادای احترام به آموزگاران و کادر مدرسه و مرور خاطرات و احوال‌پرسی از بچه‌های سال‌پایین‌تر به مدرسه سر زده بودم، همان مشاور دل‌سوز را دیدم و سلام و احوال‌پرسی کردیم و ایشان از من در مورد ازدواج پرسید و این‌که چرا هنوز مجردم. خیلی متعجب شده بودم که مسائل اصلی و واقعی زندگی ما هم -ولو در همین حد که چیزی درموردش بپرسد- برای یک مشاور متعلق به آموزش و پرورش می‌تواند اهمیت داشته باشد! اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06

در کشور ما مدرسه‌ی خوب تقریباً همین یک تعریف را دارد: مدرسه‌ای که نمره‌ی دانش‌آموزان آن و یا قبولی کنکورش بیش‌ترین باشد! از خود مجموعه‌ی نظام آموزشی گرفته تا خانواده‌هایی که فقط از مدرسه می‌خواهند فرزندشان را بکند شاگرد اول درس‌خوان و رتبه‌ی تک‌رقمی، همه دست در دست هم به این تعریف سخیف دامن می‌زنند و -به نظر من از همین طریق- بسیاری از استعدادهای برتر را هم به فنا می‌دهند. محتوای آموزشی هم که اجباراً همه جا یکسان است و فقط بعضی در چپاندن نکات تستی از مباحث این کتاب‌ها در مغز بچه‌ها موفق‌ترند و بازارشان گرم‌تر است، وگرنه هیچ ایده‌ی برتر یاخلاقیت یا اصلاحی در محتواها نمی‌تواند راه پیدا کند، و اگر هم راه پیدا کند، به دلیل این‌که با نتیجه‌ی مطلوب در کنکور جور در نمی‌آید، مطلوب خانواده‌ها هم قرار نمی‌گیرد. غیر از این مورد هم که ملاک دیگری برای خوب بودن مدرسه -عرض کردم- وجود ندارد.   اما گویند که در برخی بلاد این‌طوری است که هر مدرسه‌ای برای خودش روش آموزشی خاص خودش را دارد، و حتی محتوای درسی و کتاب‌ها را هم خود مدرسه انتخاب یا تألیف می‌کند. هر مدرسه‌ای برای خودش تصمیم می‌گیرد که روی چه مباحثی بیش‌تر سرمایه‌گذاری کند و چه روش‌هایی را برای آموزش به کار گیرد، چه مهارت‌هایی را بیش‌تر آموزش دهد و از خیر چه چیزهای بگذرد. مثلاً هر مدرسه‌ای به انتخاب خودش یک یا دو زبان خارجی را برای آموزش انتخاب اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06

خانواده‌شان خیلی پرجمعیت بود و ده دوازده‌تا پسر و دختر قد و نیم‌قد داشتند. برای آن‌که دست بچه‌ها به پذیرایی‌های ویژه‌ی مهمانی‌های مهم نرسد، بزرگ‌ترهای خانواده همیشه جعبه‌ی شیرینی‌های خوشمزه را بالای کمد یا جایی که در دسترس بچه‌ها نباشد می‌گذاشتند، اما بچه‌ها محل جعبه را کشف می‌کردند. از بین آن‌ها فقط یکی بود که وقتی می‌فهمید دستش به جعبه نمی‌رسد، بی‌خیال می‌شد و می‌رفت پی بازی و کار خودش، اما بقیه هر بار ترفندی برای دسترسی به جعبه‌ی شیرینی‌های خوشمزه پیدا می‌کردند و چندتایی از شیرینی‌ها را قبل از مهمانی می‌خوردند. کم‌کم موضوع برای بزرگ‌ترها روشن و حتی عادی شد و خودشان هم با این وضع کنار آمدند، و در عین آن‌که باز هم جعبه را دور از دسترس قرار می‌دادند، اما دست‌برد بچه‌ها را نادیده می‌گرفتند و انگار نه انگار. برای جبران شیرینی‌هایی هم که بچه‌ها برمی‌داشتند، معمولاً مقداری شیرینی ذخیره جای دیگری کنار می‌گذاشتند. کم‌کم کار به جایی رسیده بود که بزرگ‌ترها با خودشان می‌گفتند «بچه‌ها اگر شیرینی خواستند از همان بالا برمی‌دارند...» گویی شکل طبیعی به دست آوردن شیرینی برای بچه‌ها همان بود که آن را از دسترسشان دور قرار دهند و بچه‌ها دزدکی سراغ شیرینی‌ها بروند!در این بین، هیچ‌کس به فکر آن‌بچه‌ی خوب خانواده نبود! کسی که دور بودن ظرف شیرینی را برای خودش یک حد اخلاقی مهم می‌دانست، همیشه سرش بی‌کلاه اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzolalg بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:06